بی تو ای ماه بگو در شب هجران چه کنم
ننهم گر ز غمت سر به بیابان چه کنم
باورت نیست اگر صدق من ای مایه ناز
این تو و این دل و این جان پریشان چه کنم
درد دل هاست مرا با توولی صد افسوس
که مجالم ندهد دیده گریان چه کنم
دم مزن گفتی از عشق و .غم دل پنهان کن
نیست بی شعله چون این آتش سوزان چه کنم
گرچه در حسرت تو جان به لب آمد اما
ننهم تا به لبت لب .ندهم جان چه کنم
من که جز کنج غم عشق تو حالم خوش نیست
وعده جنت و دلجویی حوران چه کنم
چون تورا مرحمتی خاص به درویشان است
نروم گر به گدایی پی ایشان چه کنم
می رسد گاه اگر باده ای از همت دوست
نکنم شکر ولی نعمت مستان چه کنم
نی اگر نیست تهی هم نفس مطرب نیست
نی اگر نیستم اینک . به نیستان چه کنم
گر برانی تو مرا . جای سخن نیست ولی
خانه آباد . بگو با دل ویران چه کنم








